این دغل دوستان که میبینی مگسانند گرد شیرینی
این دغل دوستان که می‌بینی

مگسانند دور شیرینی

تا حطامی که هست می‌نوشند

همچو زنبور بر تو می‌جوشند

باز وقتی که ده خراب شود

کیسه چون کاسه‌ی رباب شود

ترک صحبت کنند و دلداری

معرفت خود نبود پنداری

بار دیگر که بخت باز آید

کامرانی ز در فراز آید

دوغبایی بپز که از چپ و راست

در وی افتند چون مگس در ماست

راست خواهی سگان بازارند

کاستخوان از تو دوستر دارند

هر که را باشد از تو بیم گزند

صورت امن ازو خیال مبند

کژدمان خلق را که نیش زنند

اغلب از بیم جان خویش زنند

هر که بی‌مشورت کند تدبیر

غالبش بر غرض نیاید تیر

بیخ بی‌مشورت که بنشانی

بر نیارد بجز پشیمانی

ای پسندیده حیف بر درویش

از برای قبول و منصب خویش